13 سال داشتم که برای خواهر بزرگترم خواستگار آمد. یادم است که در مجلس خواستگاری پدرم به خانواده‌ی داماد فرمودند: ریش و قیچی دست خودتان و خواهر بزرگترم بدبخت شد.

14 سال داشتم که برای آن یکی خواهر "یک ذره" بزرگترم خواستگار آمد. در مجلس خواستگاری پدرم به خانواده‌ی داماد فرمودند: ریش و قیچی دست خودتان و . آن یکی خواهرِ "یک ذره بزرگترم هم بدبخت شد.

15 سالم شد. فکر میکردم افتادیم به دورِ ازدواج. اما کسی به خواستگاریِ من نیامد.

16 سال.

17

18

همانطور مجرد و عزب اوقلی رفتم سربازی.

21

22 سالم شد. باز هم برایم خواستگار نیامد که نیامد. تصمیم گرفتیم که خودمان آستین بالا بزنیم. روز خواستگاری پدرم به خانواده‌ی دختر فرمودند: ریش و قیچی دست خودتان و من هم بدبخت شدم.

چندی بعد برای خواهر کوچکتر من خواستگار آمد. پدرم فرمودند ریش و قیچی، پدر داماد حرفش را قطع کرد و گفتند: ما با ژیلت کار میکنیم و پنبه.

این شد که بر خلاف ما سه نفر، خواهر کوچکتر من بدبخت‌تر شد.

برادرِ کوچکم اما شب خواستگاری‌اش، ریش پدر را تراشید و از همان لحظه به غیظ پدر گرفتار آمد و همان جا، بدبخت شد. دیگر کارش به خواستگاری نکشید. 

حال  که پویشی راه انداخته‌اید و به لطف و کرامتِ آقا مرتضی"دچارِ دلفین نشان" به آن دعوت شده‌ام، باید عرض کنم: بنده پسرِ همان پدرم و از حیث اینکه ضرورتی نمی‌بینم و خودم را بی‌نیاز از امکاناتِ رفاهیِ بیان میبینم، و همچنین در نظر دادن در چنین مواردِ سرنوشت‌ساز، گنگ و بیسواد و اُمی هستم، با افتخار اعلام میدارم که ریش و قیچی دست خودتان. باشد که خوشبخت گردید.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها